ساعت ویکتوریا

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
   1   2      >
 

[گل][گل][گل] [گل][گل][گل] [گل][گل][گل] [گل][گل][گل] [گل][گل][گل]

باران را دوست نداشت

هميشه باران وقتي مي باريد كه او پر از گريه بود

گريه را دوست نداشت

هميشه هنگامي گريه مي آمد كه دلش شكسته بود

دلش را هم دوست نداشت

هميشه زماني دلش مي شكست كه، او را مي ديد

اما او را دوست داشت و هميشه از او و دلش و گريه مي گذشت

اما از باران نه تمام مشكل همين جا بود او باران را دوست نداشت.

[گل][گل][گل] [گل][گل][گل] [گل][گل][گل] [گل][گل][گل] [گل][گل][گل]

سلام همراه هميشگي من آپم

[گل][گل][گل] [گل][گل][گل] [گل][گل][گل] [گل][گل][گل] [گل][گل][گل]

فرياد من از داغ توست ......

بيهوده خاموشم مکن ......

حالا که يادت ميکنم ......

ديگر فراموشم مکن ......

همرنگ دريا کن مرا ......

يکبار معنا کن مرا

[گل][گل][گل] [گل][گل][گل] [گل][گل][گل] [گل][گل][گل] [گل][گل][گل]

داداش جون خودمي كلي دوست دارم

سلام دادشي

چطوري نيما خان

خوبي ؟

بي معرفت

به
به روزم
بدو بيا

منتظرتم

السلام عليك يا شمس الشموس

آآفرين به اين همه فعاليت

ممنون كه سر زديد

سلام

خيلي وقته به ما سرنزدي

دلخورم ازت آقا نيما

هرچند دير شده ولي ولادت آقا امام رضا (ع) بهت تبريك ميگم

کسي مي آيد

کسي که مثل هيچ کس نيست

و من در انتظارم با توکل

به ما سربزن

شاد و سلامت باشي

سلام..كجايي شما نيستي؟؟؟

من به روزم يادتون نره بياين ها...يا علي

سلام دوست خوبم

ممنون كه به من سر زدي !

اميدوارم نظراي خوبت منو راهنمايي كنه توي بهتر نوشتن كتاب دومم

به هر حال يك دنيا ممنون!

شاد و بهاري باشي

سلام آقاي نيماي گل
لينکت درست شد
موفق باشي و پيروز
روزهـا فـكـر من ايـن است و همه شـب سخنم
كــه چــرا غــافــل از احـوال دل خويــشـتـنـم

از كـجـا آمــده ام ‚ آمـــدنـــم بــــهـــر چـــه بـود؟
بـه كــجــا مـيروم آخـــر نـنـمــايي وطـنـم

مـانده ام سخت عجب كزچه سبب ساخت مرا
يـا چه بــودهسـت مــراد وي ازيـن ساخـتنـم

جـان كه از عالم معنيست ‚ يـقـيـن ميدانم
رخـت خـود بــاز بــرآنـم كـه همـانـجا فــكـنـم

مــرغ بــاغ مــلــكــوتـــم نــيــم از عــالم خــاك
دو سـه روزي قــفـسي ساخـتــه اند از بدنـم

اي خـوش آن روز كــه پـــرواز كنـم تا بر دوست
بـه اميد ســر كـويــش پــر و بــالـي بــزنـم

كـيـسـت در گــوش كــه او مـيشــنــود آوازم؟
يا كــدام اســت سخـن مينـهد اندر دهنم؟

كـيــســت در ديـده كه از ديـده برون مينگرد؟
يا چه جان است‚ نگويي‚ كه منش پيرهنم؟

تــا بــه تـحــقــيــق مـــرا مــنــزل و ره ننمايي
يــك دم آرام نــگــيــرم نـفـسـي دم نـــزنـــم

مـي وصــلــم بــچــشــان ‚ تــا در زنـــدان ابـد
از سـر عـربـده مـسـتـانه به هـم درشـكـنـم

مـن به خود نامـدم ايـنـجا كه به خود بـاز روم
آنـــكــــه آورد مـــــرا بــــــاز بــــرد در وطــنــم

تـو مـپـنـدار كه مـن شعــر بـه خـود ميگـويم
تــا كـه هــشـيـار و بــيــدار يـكي دم نـــزنــم

شمــس تـبـريــز ‚ اگــر روي بـه مــن بـنـمايي
بي گمان قــالـب مــردار بـه هــم درشكــنــم

مـولـانـا
   1   2      >