تو میتوانی دوستی مرا نپذیری . میتوانی مرا از خود برانی . میتوانی از من روی برگردانی و برای همیشه مرا از دیدار خود محروم کنی ...
من هم میتوانم تو را نبینم . میتوانم روزها و شبها را بدون دیدار تو بسر برم . میتوانم چشمانم را از سر راه تو برگردانم و به سوی تو خیره نشوم . میتوانم زبانم را وادارم تا نام تو را بر خود جاری نکند . میتوانم گوشم را از شنیدن آهنگ صدایت بی نصیب نمایم . ولی ... قلبم ... او دیگر در اختیار من نیست . او تا زنده ام بیاد تو خواهد تپید ، او در درون خود بخاطر تو خواهد نالید . مگر ترانه های آسمانی عشاق و سرودهای ملکوتی دلباختگان بگوش تو نمی رسد ؟ تمام هستی من ، چرا دوستم نداری ؟!
وسیله ای جز رابطه ای که قلب ها را به یکدیگر نزدیک میکند ندارم . تصور می نمایم که گه گاه به کمان احساسات کسی که مدتهاست او را فراموش کرده ای پی ببری و اندکی او را بخاطر بیاوری . نمی دانم آیا سزاوارم که به این دستاویز امیدوار باشم ؟ مگر نمی گفتی قلب تو جایگاه عشق و آزادی من است ؟! مگر نمی گفتی نگاه تو مرا به بهشت میرساند ؟! مگر نمی گفتی زندگانی خویش را برای تو میخواهم ؟! پس چه شد ؟!! چرا در تاریکی زندگی رهایم ساختی ؟ فرشتگانی که سوگند عشق و وفاداری تو را شنیده اند هنوز ا اندیشه های من بازی میکنند . بلبلانی که در کنار دلهای ما نغمه سرایی کرده اند هنوز در گوشه و کنار زمزمه میکنند و بر دل دور افتاده من سلام میگویند . راستی ، آن همه لطف و پاکدلی به کجا رفت ؟ چرا سعادتی که بر هستی من سایه افکنده بود ، بدین زودی در تاریکیهای سرشک و اندوه پنهان گردید ؟ مگر ممکن است دلیکه به نور عشق و فضیلت ، گرمی و روشنی یافته است بدین زودی سرد و خاموش گردد؟ آیا بیاد می آوری آن روزهای گذشته و آن عهد و پیمان هایی را که دلهای ما را بهم پیوست ؟ بدانگونه که اگر کسی میگفت این رابطه را روزگار بر هم میزند ، بر او می خندیدیم . مگر تو به من نمیگفتی که زندگی را دوست می داری زیرا من زنده ام ؟! از آنچه بر ما گذشته تو را چیزی نمی گویم ... ولی متاسفم بر آن نهالی که با چه امیدهایش کاشتم و چون زمان گلشن ، در رسید آن گل را باد سوزانی خشکاند . آری غنچه عشق ما نشکفته پژمرده شد . اگر فرشته می تواند آدمی را کیفر کند ، این منتهای شدت کیفر است . ای کاش گذشته را فراموش می کردم و به دلخوشی پیشین بازمیگشتم . آیا بیاد می آوری آن روز را که میگفتی تو این لبخند را از لبان فرشته ربوده ای ؟ اینک کجایی که ببینی آن لبخند چه بر سرش آمده ؟! خدا حافظ ...
امروز دیگر تو را ترک خواهم گفت . اصرار نکن دیگر نمی مانم . بعد از این همه که مرا آزردی حالا در این دقایق آخر با من مهربانی می کنی؟! این اشکهای گرم و سوزانی که در چشمانم غلتانست با تو چه می گویند و از من چه می خواهند ؟ جز اینکه تنها وفاداری را آرزو می کنند ؟ ولی من آنها را مایوسانه از خودم می رانم چون وفایی در تو نمی یابم . آری می روم خدا حافظ . دوست دارم دور از تو جان بسپارم تا صدای قهقهه خنده هایت را بگوشم نشنوم . بگذار بروم و از تو فرسنگها دور باشم . نمی دانم به من چه خواهند گفت در حالیکه با دلی شکسته و پریشان باز می گردم و با تو چه خواهند کرد آن ناز و عشوه هایی که تو را مجذوب کرده است . بر دل ها آتش می زنی اما باز گناه را به من نصبت خواهند داد و تقصیر را بر گردن من خواهند نهاد . راست است که یک دل و یک عشق تو را کافی نیست . تو باید دلها بسوزی . بدبخت من ، که جز یک دل و یک عشق نداشتم . خداحافظ ، گریه نکن که باور نمی کنم مرا دوست بداری . شاید این اشکها بخاطر تنهایی باشد ولی نترس تو را تنها نمی گذارند . این من هستم که باید بگریم . تنها من هستم که جز تو ندارم ، و تو هم مرا نمی خواهی . من باید آه بکشم و اشک بریزم ولی کجا در تو اثر خواهد کرد ؟ می خواهم بروم دیگر این سوگندها که در پیشم یاد می کنی و قسم ها که پی در پی بر زبان می آوری نخواهد توانست مرا از رفتن باز دارد . فراق تو برایم زیاد سخت است زیاد ، ولی پیش از این تاب بی وفایی و بی مهری هایت را ندارم . کجا برایم عزیز و دوست داشتنی تر از کنار تو بود اگر با من کمی مهربان بودی ؟ حال که مرا دوست نمی داری ، حال که با من بی وفایی می کنی ، حال که من پناه گاهت نیستم ، حال که ... دیگر خداحافظ .
آن زمان که دوستمان می داشتند ، دوستشان نداشتیم . آن زمان که قدرمان را میدانستند ، قدرشان را ندانستیم و آن زمان که مارا گرامی میداشتند ، گرامیشان نداشتیم . و حال که به قدر و ارزششان پی بردیم آنها هستند که ما را ترک خواهند گفت . زیرا کاسه صبر هرچه قدر هم که بزرگ باشد سرانجام روزی لبریز خواهد شد .
برگرفته از سایت دوستان دات نت
**********
پی نوشت :
1) روز گذشته از طرفی مدیریت محترم پارسی بلاگ مارو حسابی غافلگیر کرد و از طرف دیگه دوستان و همراهان خانه آرزو مارو حسابی شرمنده ...
2) همونطور که مطلع هستید خانه آرزو تازه بنا شده و هنوز یک ماه از ساخت اون نمیگذره و خیلی نیاز به کمک و همیاری شما داره ، به همین منظور از شما میخوام که با نظراتتون ما رو در پیشبرد صحیح این مسیر یاری کنین ...
3) باز هم از شما دوستان که ما رو یاری میرسونید کمال تشکر رو دارم ...
|