سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
سلام دوست عزیز . . . . . .  به خانه ی آرزو خوش آمدید . . . . . . امیدواریم در این مکان لحظات خوشی را با ما سپری کنید. . . . . . ما را با انتقادات و پیشنهادات سازنده ی خود در ادامه هرچه بهتر این مسیر یاری کنید . . . . . . با تشکر از شما دوست گرامی . مدیر وبلاگ خانه ی آرزو : نیـما نـامجو
 مهمانان خانه آرزو

کل مهمانان خانه آرزو

1068425

 

مهمانان امروز

11

 

مهمانان دیروز

21

 

منوی اصلی

خانه  آرزو

  RSS 

شناسنامه

پل ارتباط با نیما

گفتگو با نیــما

اضافه کردن آی دی من به لیست یاهو آی دی خود

درباره خودم

من تنها یک چیز میدانم

و آن اینکه

هیچ نمی دانم...

 

 

بهترین حرف:

به همه عشق بورز ،

به تعداد کمی اعتماد کن ،

و بـه هیـچ کـس بـدی نکــن ...

لوگوی خانه آرزو
.•¤خانه ی آرزو¤•.
آرشیو مطالب
مالتی مدیا
گرافیک
کاربردی
اینترنت
موبایل
ابزارهای سی دی
امنیتی
کدهای جاوا
آموزش ترفند
هک و کرک
پزشکی
علمی
فیلم
موزیک
بازی
کد تقلب بازی
اس ام اس و جوک
شـعـر
رمان و داستان
عاشقانه
جملات زیبا
طنز
بیوگرافی
خواندنی ها
دانستنیها
سرگرمی
تصاویر زیبا
آشپزی
معرفی سایت
دل نوشته
برگزیده دیگران
فال و طالع بینی
مناسبتها
ادعیـه
مطالب متفرقه
آداب و رسوم مشهد
شهر من
نقاط دیدنی
سفارش قالب
پیوندهای روزانه

نیمای عزیز [398]
علیرضای عزیز [223]
داداش مصطفی [278]
سحــر عزیز [268]
محیای عزیز [280]
بهار خانم گل [483]
مریم عزیز [348]
[آرشیو(7)]

فهرست موضوعی
Crack . Download . Free . Regged . v4.9.6 . WinAll . YoutubeGet . دانلود آهنگ جدید و بسیار زیبای بردیا به نام خوابشو ببینی با دو ک . گوگل , گوگل ارث , google , google earth , دانلود گوگل ارث .
دوستان پارسی بلاگی

عاشق آسمونی
وبلاگ گروهی فصل انتظار
پرسه زن بیتوته های خیال
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی
... دست خط
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
● بندیر ●
دنیای جوانی
!!! بی عشق
««««« آخرالزمان »»»»»
مهر بر لب زده
دختری در راه آفتاب
... عشاق (عکس، شعر و
گروه تک تاز نظر بدین
شب و تنهایی عشق
حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد
آقاشیر
شعـر و احساس
بی عینک
.:: رویش عشـق ::.
تکنولوژی کامپیوتر
یادداشتها و برداشتها
جاده خاطره ها
... تنهاترین عشق یه عاشق
زنبور در ما نی در جهان
دختـرک
اویس
از تبار آسمان
وبلاگ تخصصی فیزیک
آدمکها
تصویری از هنر مردم
manna71
آیین جوانمردان
عطـش
محمد قدرتی Mohammad Ghodrati
عاشقانه
زندگی عاشقانه
پری برای پریدن
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
سیمرغ
احساس با تو بودن
اس ام اس های جدید و بسیار زیبا
کان ذن ریو کاراته دو ایلخچی
مقالات مشاوره و روانشناسی و اختلالات روانی و رفتاری
خلــوت مــن
! پرواز را به خاطر بسپار
... موجیم که آسودگی ما
بـدنســازی
زن بودن ممنوع
فرشتگان رنجور
خــط بارون
سودابه
ازدواج
کبو ترانه... تا بام ملکوت
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
دوزخیان زمین
گنجینه
سید ذاکر
آوای ققنوس
آغاز راه
عکس
عشـــقــولــک
آسمان سرخ
در قلمرو سکوت
عاشق دلباخته
دیوونه بازی
امیدزهرا omidezahra
شب مهتابی
عشق من هیچ وقت تنهام نزار
غریب روزگار یوسف زهرا
شیعه مذهب برتر
همسفر عشق
آواز سرد
شــبــانــه
راهنما
پایگاه اطلاع رسانی قاین نیوز
وباگی خالی از خنده
افرایش صدای گوشی+راه کسب درآمد از اینترنت
عروسک تنها و دلتنگ
کشکول
شمیــم
نگاهم برای تو
اشعار و داستانهای عاشقانه
کانون مطالعاتی دانشجویان دانشگاه الزهراء(س)
ایستگاه دوستی
زنان در جهان
... با او می شود
دالانی بسوی بهشت
چرک نویس های یک سردبیر جوان
به سایت تفریحی سونگ ایل گوک خوش آمدید
بسم الله الرحمن الرحیم
کبوترانه
تخصصی ترین وبلاگ خاطرات
بروبچز دبیرستان روشنگر
همه چیز...
پرنسس کوچولو
خولنجان
اقاقیای من
دوست داشتنی ها
راه شب
طعم شیرین دو دقیقه
ایــ عزیـــــز ـــــــران
خودت va خودم
☆★☆ رمضان ☆★☆
◄◄◄$ نوشته عاشقانه شیطونک $►►υ
گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران باستان ، مصر باستان ‍،
دانشمنـد
پـروانـه وار
عشق من اس ام اس عاشقانه و اس ام اس ضد حال و کلیپ - من آقاشیر
سلطان عشق
سامانتا
سرزمین دور
قلبی از یخ
پرواز
در فراق وطنم
دختر و پسر ها وارد نشند اینجا مرکز عکس های جدیده
بیشه عشق
کوهنوردی
محرما نه
به نام خاتم کار بال پروانه ها
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
شعر و داستانهای عاشقانه
ماورای سکوت
.: مدیـا بـلاگ :.
حریم یاس
دهکده
زخمی عشق
خانه آرزو
نازنین یار
داستانهای وروجک و مامانی
موسسه آسیب های اجتماعی ستایشگران
دانلود بازار کلیپ موزیک جدید نرم افزار
((( بهترین سایت دانلود موزیک )))
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
عشق
خلوت تنهایی
اس ام اس عاشقانه
تا بی نهایـت
... زیبایی سایه ی خداوند
...اینجا شبیه عشق
زمزمه های دلتنگی
Ship & Naval
شهید محمدهادی جاودانی (کمیل)
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
عاشقان پرسپولیس
انتظــار
مشهــد وبـلاگ
*** هلاک عشق ***
تنها
ب مثل باران
اس ام اس
گل یخ
بی ستاره ترین شبهای زندگی
سنگفرش خیال
چند کیلو امیدواری
..:: نـو ر و ز::..
باور
خاطـرات
اس ام اس سرکاری اس ام اس خنده دار و اس ام اس طنز
تا.....شقایق
Lovely
دنیا به روایت یوسف
نسیم فسا
desperado bug
جاده خدا
عکس | کلیپ | جک و لطیفه | دانلود | نرم افزار | موبایل | کد جاوا
دیوانگـی و عاقلـی
عاشقان پرسپولیس
اس ام اس و مطالب طنز و عکس‏های متحرک
توکای شهر خاموش
دختـر و پسـر
بال های شکسته
تک ستاره
خانواده بهشتی
سیصد
حاصلِ حوصله ها
بهارستـان
ساغر هستی
روزنگاره های من در پس لحظه های بودنم
... دچار یعنی عاشق
Ghasedak
عاشقان جواد کاظمیان
یاد ایام
نسل بـرتـر
دل نوشته های بهاری
به خود آییم و بخواهیم ، ‏که انسان باشیم
پـر پـرواز 2
(نوشته های یامین(رویا
مرا صدا کن شبی
زندگـی
اس ام اس سرکاری
ستاره مهجور
هواداران محسن چاوشى
وبلاگ سایت ایران سهراب
آسمان آبی
دشت جنون
انتظار
خانواده و زندگی سالم
سوپر من
دختـری تنهـا
انتظار عشق
عشق من لاکه
آهستـان
عاشقانه ترین عاشقانه های من
... حافظ غم دل با که بگویم
مدرسه ورزشهای رزمی پارسیان در شهرستان بابلسر
ایران کلیپ
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
san30zam


     

سایر دوستان

السلام علیک یا علی ابن

موسی الرضا (ع)

سلطـان قلبهـا

دهکـده احسـاس

خدا حافظ زندگی

برخاسته از خاک

خداهمسفرجاده عشق ما

لحظه های احتضار

کانون فرهنگی مذهبی مسجد آل محمد (ص)

بوی جوی مولیان آید همی ، یاد یار مهربان آید همی

مژی جون و یادداشتهایش

صلیب نقره ای

آن سوی خیال

ترانه های عاشقی

پاتوقی شاد برای شادترین ها

پاتوق پسر و دخترهای مشهدی

سرگیجه ها

غوغای عشق در دفتر عشق

روزگار تنهایی

فروشگاه اینترنتی

وبلاگ مهر

سکوت شب

بوی بنفشه

این هفت نفر

از هر دری

لبخند عشق و دوستی

بیا تو همه چی داریم

من یکتا هستم

دانلود جدیدترین موزیکها

Bia 2 Webloge

خاطرات ریز و درشت گلاب

مهسا کوچولو

دوران زندگی

امپراتور عشق

عاشق عشق

شهر شهره فرنگ


     

Template Designed :
Powered :
www.parsiblog.com

.•¤  تصویر این هفته خانه آرزو ¤•.

 

.•¤**¤•. متن زیر توسط  نیــما نوشته شد .•¤**¤•.   

عنوان متن ...•¤**¤•. بیوگرافی نظامی گنجوی .•¤**¤•... سه شنبه 87 مهر 2  ساعت 1:59 صبح

نام وی الیاس و لقب یا تخلص وی ( چنانکه خود در آغاز لیلی و مجنون به آن اشاره کرده ) نظامی است. نام پدرش یوسف نام جدش " ذکی " و نام جد اعلایش " موید " بوده و سه همسر و یک فرزند به نام محمد داشته است. زادبوم نظامی را شهر گنجه و اجدادش را اهل تفرش گفته اند.
نظامی مانند اغلب اساتید باستان از تمام علوم عقلی و نقلی بهره مند و در علوم ادبی و عربی کامل عیار و در وادی عرفان و سیر و سلوک راهنمای بزرگ و در عقاید و اخلاق ستوده پایبند و استوار و سرمشق فرزندان بشر بوده و در فنون حکمت از طبیعی و الهی و ریاضی دست داشته و گویند که اگر وارد مرحله شاعری نبود و به تدریس و تالیف علوم حکمیه می پرداخت در ردیف بزرگان حکمت و فلسفه به شمار می آمد....
در پاکی اخلاق و تقوی، نظیر حکیم نظامی را در میان تمام شعرای عالم نمی توان پیدا کرد. در تمام دیوان وی یک لفظ رکیک و یک سخن زشت پیدا نمی شود و یک بیت هجو از اول تا آخر زندگی بر زبانش جاری نشده است. از استاد بزرگ گنجه شش گنجینه در پنج بحر مثنوی جهان را یادگار است که مورد تقلید شاعران زیادی قرار گرفته است، ولی هیچکدام از آنان نتوانسته اند آنطور که باید و شاید از عهده تقلید برآیند. این شش دفتر عبارتند از:
مخزن الاسرار، خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، هفت پیکر، شرفنامه و اقبالنامه که همگی نشان دهنده هنر سخنوری و بلاغت گوینده توانا آن منظومه هاست. وفات نظامی را بین سالهای 599 تا 602 و عمرش را شصت و سه سال و شش ماه نوشته اند.

نظر شما  ( )

.•¤**¤•. متن زیر توسط  نیــما نوشته شد .•¤**¤•.   

عنوان متن ...•¤**¤•. بیوگرافی مهدی اخوان ثالث .•¤**¤•... سه شنبه 87 مهر 2  ساعت 1:55 صبح

 
اخوان در شعرش درونمایه های حماسی را به استعاره و نماد مزین می کند
لیلی ابوالحسنی
مهدی اخوان ثالث، از برجسته ترین شاعران معاصر ایران، متخلص به م امید، در سال 1307 در توس نو ( مشهد) به دنیا آمد و چهارم شهریور سال 1369 در تهران درگذشت.
وی در سال 1326 از هنرستان صنعتی دیپلم آهنگری گرفت و در سال 1327 به تهران آمد و معلم شد. در دهه سی شمسی وارد مبارزات سیاسی شد و به زندان افتاد.
مهدی اخوان ثالث نخستین دفتر شعرش را با عنوان ارغنون در سال 1330 منتشر کرد.
من نه سبک شناس هستم نه ناقد …. من هم از کار نیما الهام گرفتم و هم خود برداشت داشته ام…. شاید کوشیده باشم از خراسان دیروز به مازندران امروز برسم…
مهدی اخوان ثالث
اگرچه اخوان در دهه بیست فعالیت شعری خود را آغاز کرد، اما تا زمان انتشار سومین دفتر شعرش، زمستان، در سال 1336، در محافل ادبی آن روزگار شهرت چندانی نداشت.
مهارت اخوان در شعر حماسی است. او درونمایه های حماسی را در شعرش به کار می گیرد و جنبه هایی از این درونمایه ها را به استعاره و نماد مزین می کند.
به گفته برخی از منتقدان، تصویری که از م . امید در ذهن بسیاری به جا مانده این است که او از نظر شعری به نوعی نبوت و پیام آوری روی آورده و از نظر عقیدتی آمیزه ای از تاریخ ایران باستان و آراء عدالت خواهانه پدید آورده است و در این راه گاه ایران دوستی او جنبه نژاد پرستانه پیدا کرده است.
اما اخوان این موضوع را قبول نداشت و در این باره گفته است: “من به گذشته و تاریخ ایران نظر دارم. من عقده عدالت دارم، هر کس قافیه را می شناسد، عقده عدالت دارد، قافیه دو کفه ترازو است که خواستار عدل است…. گهگاه فریادی و خشمی نیز داشته ام.”
اخوان از نگاه دیگران
شعرهای اخوان در دهه های 1330 و 1340 شمسی روزنه هنری تحولات فکری و اجتماعی زمان بود و بسیاری از جوانان روشنفکر و هنرمند آن روزگار با شعرهای او به نگرش تازه ای از زندگی رسیدند. مهدی اخوان ثالث بر شاعران معاصر ایرانی تاثیری عمیق دارد.
جمال میرصادقی، داستان نویس و منتقد ادبی در باره اخوان گفته است: من اخوان را از آخر شاهنامه شناختم. شعرهای اخوان جهان بینی و بینشی تازه به من داد و باعث شد که نگرش من از شعر به کلی متفاوت شود و شاید این آغازی برای تحول معنوی و درونی من بود.
هنر اخوان در ترکیب شعر کهن و سبک نیمایی و سوگ او بر گذشته مجموعه ای به وجود آورد که خاص او بود و اثری عمیق در هم نسلان او و نسل های بعد گذاشت
نادر نادرپور
نادر نادر پور، شاعر معاصر ایران که در سال های نخستین ورود اخوان به تهران با او و شعر او آشنا شد معتقد است که هنر م . امید در ترکیب شعر کهن و سبک نیمایی و سوگ او بر گذشته مجموعه ای به وجود آورد که خاص او بود و اثری عمیق در هم نسلان او و نسل های بعد گذاشت.
نادرپور گفته است: “شعر او یکی از سرچشمه های زلال شعر امروز است و تاثیر آن بر نسل خودش و نسل بعدی مهم است. اخوان میراث شعر و نظریه نیمایی را با هم تلفیق کرد و نمونه ای ایجاد کرد که بدون اینکه از سنت گسسته باشد بدعتی بر جای گذاشت. اخوان مضامین خاص خودش را داشت، مضامینی در سوگ بر آنچه که در دلش وجود داشت - این سوگ گاهی به ایران کهن بر می گشت و گاه به روزگاران گذشته خودش و اصولا سرشار از سوز و حسرت بود- این مضامین شیوه خاص اخوان را پدید آورد به همین دلیل در او هم تاثیری از گذشته می توانیم ببینیم و هم تاثیر او را در دیگران یعنی در نسل بعدی می توان مشاهده کرد.”
اما خود اخوان زمانی گفت نه در صدد خلق سبک تازه ای بوده و نه تقلید، و تنها از احساس خود و درک هنری اش پیروی کرده : “من نه سبک شناس هستم نه ناقد … من هم از کار نیما الهام گرفتم و هم خودم برداشت داشتم. در مقدمه زمستان گفته ام که می کوشم اعصاب و رگ و ریشه های سالم و درست زبانی پاکیزه و مجهز به امکانات قدیم و آنچه مربوط به هنر کلامی است را به احساسات و عواطف و افکار امروز پیوند بدهم یا شاید کوشیده باشم از خراسان دیروز به مازندران امروز برسم….”
هوشنگ گلشیری، نویسنده معاصر ایرانی مهدی اخوان ثالث را رندی می داند از تبار خیام با زبانی بیش و کم میانه شعر نیما و شعر کلاسیک فارسی. وی می گوید تعلق خاطر اخوان را به ادب کهن هم در التزام به وزن عروضی و قافیه بندی، ترجیع و تکرار می توان دید و هم در تبعیت از همان صنایع لفظی قدما مانند مراعات النظیر و جناس و غیره.
به گفته آقای خویی، اخوان از ادب سنتی خراستان و از قصیده و شعر خراسانی الهام گرفته است و آشنایی او با زبان و بیان و ادب سنتی خراسان به حدی زیاد است که این زبان را به راستی از آن خود کرده است.
تعلق خاطر اخوان را به ادب کهن هم در التزام به وزن عروضی و قافیه بندی، ترجیع و تکرار می توان دید و هم در تبعیت از همان صنایع لفظی قدما مانند مراعات النظیر و جناس و غیره
هوشنگ گلشیری
آقای خویی می افزاید که اخوان دبستان شعر نوی خراسانی را بنیاد گذاشت و دارای یکی از توانمندترین و دورپرواز ترین خیال های شاعرانه بود.

زمستان، نمونه عالی شعر اخوان
وی به عنوان نمونه به شعر زمستان اشاره می کند و می گوید این شعر فقط یک روز برفی طبیعی توس نو را تصویر می کند و از راه همین فضا آفرینی و تصویر آفرینی در حقیقت ما را به دیدن یا پیش چشم خیال آوردن دوران ویژه ای از تاریخ خود می رساند که در آن همه چیز سرد، تاریک و یخ زده و مملو از هراس است.
اسماعیل خویی معتقد است که اخوان همانند نیما از راه واقع گرایی به نماد گرایی می رسد.
وی درباره عنصر عاطفه در شعر اخوان می گوید که اگر در شعر قدیم ایران باباطاهر را نماد عاطفه بدانیم، شعری که کلام آن از دل بر می آید و بر دل می نشیند و مخاطب با خواندن آن تمام سوز درون شاعر را در خود بازمی یابد، اخوان فرزند بی نظیر باباطاهر در این زمینه است.
غلامحسین یوسفی در کتاب چشمه روشن می گوید مهدی اخوان ثالث در شعر زمستان احوال خود و عصر خود را از خلال اسطوره ای کهن و تصاویری گویا نقش کرده است.
شعر زمستان در دی ماه 1334 سروده شده است. به گفته غلامحسین یوسفی، در سردی و پژمردگی و تاریکی فضای پس از 28 مرداد 1332 است که شاعر زمستان اندیشه و پویندگی را احساس می کند و در این میان، غم تنهایی و بیگانگی شاید بیش از هر چیز در جان او چنگ انداخته است که وصف زمستان را چنین آغاز می کند:
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سربرنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را.
نگه جز پیش پا را دید نتواند،
که ره تاریک و لغزان است.
وگر دست محبت سوی کس یازی،
به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
که سرما سخت سوزان است.
علاوه بر زمستان و ارغنون، از آخر شاهنامه، از این اوستا و در حیاط کوچک پاییز در زندان می توان به عنوان دیگر آثار مهدی اخوان ثالث یاد کرد.
م . امید پس از انقلاب مجموعه تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم را منتشر کرد. آرامگاه م . امید در توس، در کنار آرامگاه فردوسی است، شاعری که به او ارادت خاصی می ورزید
سال هایی چند پس از کودتای 28 مرداد سال 1332 هجری ی شمسی ، مهدی اخوان ثالث ، شاعر روزهای خسته گی و درد ، خود را مزدشتی خواند . او اعلام کرد زردشت و مزدک را در دل و دنیای خویش آشتی داده و بر حاصل این آشتی پیام های بودا و مانی را نیز افزوده است
پناه به مزدشت واکنش‌ مردی تنها به زمانه‌ای پر جور و زخم بود؛ واکنش‌ مردی که مزدک‌های زمانه‌اش‌ را عارف می‌خواست؛ مانی‌های زمانه‌اش‌ را عادل. پیامبرانی که پیش‌از‌آن‌که شمشیر در راه عشق کشند، آن‌چه در سر دارند بنهند، آن‌چه در کف دارند بدهند و آن‌چه بر آن‌ها آید نجهند. مهدی اخوان‌ثالث نیک‌پنداری‌ی زردشت، عدالت­جویی‌ی مزدک و بی‌نیازی‌ی مانی را یک‌جا می خواست. بازگشت او به سوی شرفِ طبیعی و خانه‌ی پدری نشان نیاز به جهانی دیگر بود؛ نیاز به سروری‌ی نیکانی رسته از بندِ هرچه هست. افلاطون گفته بود مدینه‌ی فاضله آن جا است که مردان خوب حکم می‌رانند و مهدی اخوان ثالث همه‌ی خوب­ها را گرد‌آورده بود تا مدینه‌ی فاضله‌ای در دل بر‌پا کند که جهان را امید رستگاری نبود.
واکنش مهدی اخوان ثالث‌ به جهان، واکنش‌ انسانی بود که از بدعهدی‌ی رؤیافروشان زخم‌ها به دل و شانه داشت؛ از بدعهدی‌ی رؤیافروشانی که رؤیاهای بزرگ را به برگِ امانی فروخته بودند و از صدایشان هیچ نمانده بود، مگر آه حسرتی که از گلوی در‌راه‌مانده‌گان برمی‌خواست. مهدی اخوان‌ثالث طراوت مدینه‌ی فاضله‌ی دل‌اش‌ را پادزهر اندوه بدعهدی‌ها می‌خواست. تاریخ اما در بد‌هیبت‌ترین لحظه‌هایش‌، چنان در شعر او نشسته بود، که از حاکمان مدینه‌ی فاضله‌ی دل‌اش‌ نیز کاری برنیامد.
2
بخش‌ عمده‌ی شعر فارسی در سال‌های 1320تا 1357هجری‌ی شمسی را می‌توان واقعیتِ مستحیل در ترفندهای شاعرانه خواند؛ تصویرکننده‌ی مراحل گوناگون یک نبرد در مقابل قدرت حاکم. ‍در این دوران همه‌ی تشبیه‌ها، استعاره‌ها، نمادها، تغییرات دستوری، همه‌ی هنجارشکنی‌ها و قاعده‌افزایی‌ها (2) در خدمت شعر بیان به‌کار گرفته شد؛ بیان چه‌گونه‌گی، چرایی و چه‌بایدی‌ی جهانی که حضور قدرتمندان را خوش‌ نمی‌داشت. شعر بیان در تقابل با قدرت و بر مبنای باور به ارزشی همه‌گانی سروده می‌شد. در این نوع شعر، حسرت، ستایش‌ و یا مرثیه تنها موقعیت اردوی خیر در مقابل قدرت را استعاری می‌کرد؛ موقعیت آرزو در مقابل نظم سیاسی را.
فضای حاکم بر شعر فارسی در فاصله‌ی سال‌های 1320 تا 1357 را در قامتِ چهار واژه یا عبارت می توان بازخواند: بشارت، یأس‌، سرگردانی و ستایش‌ قهرمانان. سقوط رضاخان و اطمینان به توان انسان برای برپایی‌ی جهانی دیگر در فاصله‌ی سال‌ها 1320تا 1332 شعر بشارت را ساخته است؛ کودتای 28مرداد ماه سال 1332 و باور به مرگ همیشه ی حماسه سازان در فاصله ی سال های 1332 تا 1341 شعر یأس را آفریده است ؛ ظهور دوباره ی مبارزان در صحنه و باور به کورسویی دیگر ، در فاصله ی سال های 1341 تا 1349 شعر سرگردانی را ساخته است ؛ نبرد سیاهکل و شگفتی از توان ایثار انسان در فاصله ی سال های 1349 تا 1357 شعر حماسی را آفریده است . دمی به صدای مهدی اخوان ثالث در همه ی این سال ها گوش فرا دهیم ؛ به صدای یأس و خسته گی .
3
سال های 1320 تا 1332 ، سال‌های گریز رضاخان، پایان جنگ جهانی‌ی دوم، ورود و خروج بیگانه‌گان، فراررویی‌ی احزاب سیاسی و نبرد مستمر برای کسب قدرت بود. اما بیش‌ از همه‌ی این‌ها، سال‌های تولد رؤیاهای مردمی بود که پس‌ از خوابی شانزده ساله چشم می‌مالیدند و در جست‌و‌جوی غبار سم‌ضربه‌های مرکب سوار رهایی به هر سو نظر می‌کردند. بقایای گروه پنجاه‌و‌سه نفر خاک زندان را از شانه های خود تکانده و حزب توده را بنیان گذاشته بودند. محمد مصدق خشم مردم از جور تاریخی‌ی بیگانه‌گان را نمادین می‌کرد. افسران خراسان شتاب برای پیروزی را تجسم می‌بخشیدند. جنبش‌های کارگری رؤیای جهانی خالی از طبقات را در سر می‌پروردند. و هیچ‌کس‌ جز به رؤیاها نمی‌اندیشید.
در آن سال­ها باور به تولد روزی دیگر، ایمان به توان خویش‌ و حس‌ به‌بازی‌گرفته شدن در صحنه‌ی سیاسی، همه‌ی ذهنیت مردمی را می‌ساخت که به تغییر تقدیر خویش‌ چشم امید داشتند. آن سال‌ها، روزگار شوق و خیال معصومانه بود و جهان شعر فارسی هرگز نتوانست از خضوع در مقابل وسعت این شوق و خیال شانه خالی کند.
در آن سال­ها هوشنگ ابتهاج با نگاه به هم‌سایه‌ی شمالی که تبلور همه‌ی نیک‌بختی‌های سترگ شمرده می شد، چنین سرود: ”در نهفت پردة شب دختر خورشیدنرم می بافددامن رقاصة صبح طلایی را”. سیاوش‌ کسرایی جان شاعر فردا را تصویر کرد؛ شاعری که اندوه را خاطره‌ای دور می‌انگارد. یقین او به تولد سراینده‌ای که بر شعرهایش‌ عطر گل نارنج می‌نشیند، بی خدشه بود: ”پس‌ از من شاعری آیدکه می خندند اشعارش‌که می بویند آواهای خودرویش‌ چون عطر سایه دار و دیرمان یک گل نارنج”.
مهدی اخوان‌ثالث نیز محوِ روزگارش‌ بود. او در سال 1328 امید پیروزی‌ی رنج‌بران را پای کوبید: ”عاقبت حال جهان طور دگر خواهد شدزبر و زیر یقین زیر و زبر خواهد شد… گوید امید سر از بادة پیروزی گرمرنجبر مظهر آمال بشر خواهد شد”. در آن سال‌ها، مهدی اخوان‌ثالث طراح طرحی دیگر بود؛ مایل به برافکندن بنیان جهان: ”برخیزم و طرح دیگر اندازم بنیاد سپهر را براندازم…هر جا که روم، سرود آزادیچون قافیه مکرر اندازم”. جان پراندوه و دیر‌باور او اما بسیار پیش‌ از دیگران به استقبال روزهای بد رفت. در پشت همه‌ی فریادها و شعارها مردمی ایستاده بودند که رخوت‌شان دیرپا بود و آرزوهایشان به لقمه نانی خریدنی: ”ملت گاهی بخواب، گاهی بیدارو آبروی خود نهاده در گرو نان…گاه گرفتار جلوه های دروغینگاه بکف، پتک و داس‌، سرکش‌ و غصبان”. تردید در دل مهدی اخوان ثالث جوانه زده بود؛ تردید به معبر آرزوها:”دیگر بگو کدام خدا را کنم سجود؟یا شیوة کدام پیمبر برم بکار”. مهر زردشت و مزدک و مانی و بودا باید همان روزها به دل او نشسته باشد.
4
سرانجام آن‌روز فرا رسید. 28 مرداد ماه سال 1332 تنها روز سقوط حکومت محمدمصدق و پیروزی‌ی یاران شعبان جعفری نبود. تنها روز به بار‌نشستن”خیانت‌ها” یا خطاهای حزب توده، تنها حاصل محافظه‌کاری یا ناتوانی‌ی”حکومت ملی” در شناخت تضادهای جهانی، تنها روز بازگشت محمدرضا‌شاه به تخت سلطنت، تنها روز سخن‌رانی‌ی فلسفی در فواید وجود شاهان نبود. 28 مرداد ماه روز پایان یک باور بود. روز تجسم بدعهدی‌ی مردم، روز در نور آمدن تزلزل رهبران، روز از سکه افتادن اطمینان به خویش‌ و به دیگری بود. آخرین فریادهای کسانی که فاصله‌ی هستی و نیستی‌شان آبی بود که خون‌ها را از سنگ فرش‌ها می شست، دیگر آبستن هیچ رؤیایی نبود. گویی آن‌ها تنها به خاک می افتادند تا کسب مخفیانه‌ی قاری‌های مسلول را رونق ببخشند.
هیچ کس‌ نمی داند در آن روز نخست چه کسی تنهایی و ترس‌ را احساس‌ کرد؛ نخست چه کسی یار دیروزی را به انگشت به گزمه‌ها نشان داد یا زیر مشت گرفت؛ اما چهره‌ی رنجور مصدق در آستانه‌ی دادگاه، دستی که کاشانی به مهربانی به پشت زاهدی زد، هجوم شرکت‌های نفتی‌ی انگلیسی- آمریکایی به ایران، کشف محل اختفای فاطمی، لو‌رفتن سازمان افسری‌ی حزب توده، درج تنفرنامه‌های رنگارنگ در روزنامه‌ها و حتا تصویر چهره‌های پر‌خشم آنان که تا دم مرگ بر اعتقاد خود پای‌فشردند، تجلی‌ی خود را در ناباوری و حیرت همه‌گانی یافت؛ ناباوری و حیرت مردمی که ناگهان خود را هیچ یافتند و تکیه‌گاه‌های خود را فروریخته. 28 مردادماه سال 1332 روز آغاز یک سقوط بود؛ روز ترس‌ و آه؛ روز کوچک شدنِ آدمی.
اوج شعر مهدی اخوان ثالث در چنین روزگاری نطفه بست؛ شعر او تبلور فریاد کسانی بود که با کوچکی پیوند نمی‌توانستند و بزرگی‌ی دوباره‌ی کوچک‌شده‌گان را نیز باور نداشتند؛ تبلور فریاد کسانی که عقربه‌های آرزوهایشان با چنین جهانی هم‌خوانی نشان نمی‌داد. شعر مهدی اخوان ثالث اندوه همه‌ی جان‌ها و هرزه‌گی‌ی خاک جهان را پشتوانه داشت. او به هیچ چراغی دل نبست؛ نه چراغی و نه سواری. پهنه‌ی برآمده از خیال او دورتر از آن بود که دست یافتنی بنماید. مهدی اخوان ثالث از پرنده سوخته‌گی‌ی بال‌ها را باور داشت و از انسان بی‌سرانجامی را. چنین بود که روزگار پس‌ از کودتا را هیچ کس‌ چون او نسرود.
بعد از کودتای 28 مردادماه سال 1332 واژه‌ی شب، به مثابه نماد اختناق، در شعر بسیاری نشست. نیما یوشیج به حضور شب چون کوچه‌گردی بی‌طرف شهادت داد؛ بی‌آن‌که آن را میرا یا مانا بینگارد: ”هست شب یک شبِِ دم کرده و خاکرنگ رخ باخته است”. نادر نادرپور به زردی‌ی دل‌فریب نور دل بست؛ هر چند که به ناتوانی‌ی خویش‌ در ستیز با حریف اعتراف کرد: ”اندام من اندام شمعی واژگون استکز جنگ با شب پای تا سر غرق خون است… هر چندکه می داند که این نوراز مرگ با او دورتر نیستاما در این غم نیز می سوزد که افسوس‌از آن آتش‌ دیرین که در او شعله می زد دیگر خبر نیستدیگر اثر نیست”.
اسماعیل شاهرودی در هنگامه‌ی حضور یأس‌ها و شکست‌ها چشم آرزو فرو نبست: ”تنها من مانده امو چله نشینی یأسها و شکستها…خرابه این تنهایی را امّابه جای خواهم گذارد…و خواهم پیمودتنگه وحشتزایی راکه در فاصله اکنونو دنیای فرداست”. محمد زهری از مرگ امیدها خبر داد؛ از مرگ مردی که تاوان دل‌بستگی‌های بی‌سرانجام‌اش‌ را پرداخته بود: ‍“آن مرد خوش‌ باور که با هر گریه، می گریید و با هر خنده، می­خندید… نومیدواری دشنه در قلبش‌ فروبرده استاینک به زیر سایة غم، مرده است”. مهدی اخوان‌ثالث امّا، نه روز دیگری را انتظار می‌کشید و نه چون یک شاهد بی‌طرف به شب می‌نگریست. او فتوا می داد که خاک جهان را جز سیاهی رنگ دیگری بر پیشانی نیست؛ هر چند که گاه عاصی از ستمِ کمرشکن، اسکندری طلب می‌کرد و گاه خسته‌خاطر‌‌دوست را به سفری بی‌فرجام فرا می‌خواند. 
نخستین مجموعه‌شعرِ مهدی اخوان‌ثالث بعد از کودتای 28 مرداد ماه سال 1332 ، مجموعه شعر زمستان است . بگذشته از اشعاری که پیش‌ از روزهای کودتا سروده شده‌اند، فضای حاکم بر این مجموعه، آمیخته‌ای است از حس‌ تنهایی و حسرتِ روزگاران شیرین بر باد. زمستان فریادکننده‌ی زخم‌های تازه است. رنج مهدی اخوان ثالث در این مجموعه اما، نه برخاسته از تقدیر نوع انسان، که برخاسته از سرگذشت انسانی است که راه به خطایی معصومانه برگزیده و چون چشم گشوده، جز ره‌زنانی که به تاخت دور می شوند، هیچ ندیده است: ”هر که آمد بار خود را بست و رفت،ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب”. زمستان روایت تقدیر انسان عصری ویژه در سرزمینی ویژه است؛ روایتِ تقدیرِ انسانی که گذشته‌ی به‌یغما‌رفته‌ی خود را هنوز پرمعنا می­یابد. ‍ و
یأس‌ مهدی اخوان‌ثالث در زمستان با حیرت آمیخته است؛ یأس‌ مردی که سوزِ زخم‌هایش‌ فرصت اندیشیدن به چرایی‌ها را از او گرفته است: ”هر چه بود و هر چه هست و هر چه خواهد بود،من نخواهم برد این از یاد :کآتشی بودیم که بر ما آب پاشیدند”. انطباق جان و جهانِ انسانِ مجموعه شعر زمستان هنوز به فرجام نرسیده است. زمستان چشم جست‌وجو نبسته است: ”در میکده‌ام؛ دگر کسی اینجا نیستواندر جامم دگر نمی صهبا نیستمجروحم و مستم و عسس‌ می­بردممردی، مددی، اهل دلی، آیا نیست”؟ پاسخ انسانِ زمستان اما، ناشنیده روشن است: مددی نیست. نه مددی، نه دستی، نه کلامی: ”سلامت را نمیخواهند پاسخ گفتسرها در گریبان است…. و گر دست محبت سوی کس‌ یازی؛به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛که سرما سخت سوزان است”. ‍
تردیدها اما هنوز به جای خویش‌ باقی است؛ در دیار دیگری شاید برسر خسته‌گان سقف دیگری باشد : « بیا ای خسته خاطر دوست / ای مانند من دلکنده و غمگین !/ من اینجا بس دلم تنگ است ./ بیا ره توشه برداریم ، / قدم در راه بی فرجام بگذاریم » زیر هیچ سقفی اما ، صدایی دیگر نیست ؛ ثالث پیام کرک ها را لبیک می گوید:”بده… بدبد. چه امیدی؟ چه ایمانی؟ کرک جان خوب می خوانی”. مجموعه شعر زمستان تردیدی است که به یقین می‌گراید، زخمی است که کهنه می‌شود، حیرتی است که عادت می‌شود؛ زمزمه‌ای که در غار تنهایی‌ی انسان مکرر می‌شود: ”چه امیدی؟ چه ایمانی”؟
دومین مجموعه شعر مهدی اخوان ثالث در سال‌های بعد از کودتای 28 مرداد ماه سال 1332، آخر شاهنامه است. ثالث که در مجموعه شعرِ زمستان با کرک‌ها هم آواز شده بود، در آخر شاهنامه به جهانِ پرتناقضِ خویش‌ باز می‌گردد؛ به جهانی که آدمی در آن از وحشتِ سترونی‌ی زمانه، نخ‌بخیه‌های رستگاری را در روزگاران کهن‌ می‌جوید:”سالها زین پیشتر من نیزخواستم کین پوستین را نو کنم بنیاد.با هزاران آستین چرکین دیگر برکشیدم از جگر فریاد:این مباد! آن باد!ناگهان توفان بیرحمی سیه برخاست”. شاعر آخر شاهنامه هنوز دست به سوی یاری خیالی دراز می کند، هرچند نیک می داند که در زمانه‌اش‌ شیفته‌جانی نیست: “شب خامش‌ است و خفته در انبان تنگ ویشهر پلیدِ کودنِ دون، شهر روسپی،ناشسته دست و رو.برف غبار بر همه نقش‌ و نگار او”. و
شهرِ مهدی اخوان ثالث چونان دهشتناک است که او راهی ندارد، جز این‌که اندک‌اندک از زمانه‌ی خود برگذرد و در تلخ‌فرجامی‌ی انسان عصرِ خود، تلخ‌فرجامی‌ی نوعِ انسان را دریابد. هنگام که زخم‌ها از مانده‌گی سیاه می‌شوند، ثالث سیاهی‌ی روزگارش‌ را با سرنوشت ازلی‌ی انسان پیوند می‌زند. خوف حضور دقیانوس‌ مانده‌گار است: ”چشم میمالیم و میگوییم: آنک، طرفه قصر زرنگارِ صبح شیرینکارهلیک بی مرگ است دقیانوس‌. وای، وای، افسوس”. آخر شاهنامه به زخم فاجعه ناامیدانه‌تر می‌نگرد، به سرنوشت مجروحان زمانه رنگی ازلی می زند و همه‌ی اندوه زمانه را در دل مردانی که درمانی نمی جویند، انبوه می‌کند:”قاصدک ابرهای همه عالم شب و روزدر دلم میگریند”.
از این اوستا، سومین مجموعه شعرِ مهدی اخوان‌ثالث بعد از کودتای 28 مرداد ماه سال 1332 ، آخر شاهنامه‌ای است که قد کشیده است. نگاهی از دور تا فاجعه پُررنگ‌تر به‌چشم بیاید. اینک اگرچه ابری چون آوار بر نطع شطرنجِ رؤیایی فرودآمده است، اینک اگر چه دیری است نعش‌ شهیدان بر دست و دل مانده است، اینک اگر چه هنوز باید پرسید: ”نفرین و خشم کدامین سگ صرعی مستاین ظلمت غرق خون و لجن راچونین پر از هول و تشویش‌ کرده است”؟ اما چه پاسخ این سئوال، چه چرایی‌ی گسترده‌گی‌ی آن ابر و چه عمق اندوه برخاسته از حضور نعش‌ شهیدان را باید در سرنوشت نوعِ انسان جست؛ چه این‌ها همه نمودهایی است از آن تقدیرِ ازلی که بر لوحی محفوظ نوشته شده است؛ خطی بر کتیبه‌ای:”و رفتیم و خزان رفتیم، تا جایی که تخته سنگ آنجا بودیکی از ما که زنجیرش‌ رهاتر بود، بالا رفت، آنگه خواند: کسی راز مرا داندکه از اینرو به آنرویم بگرداند.” و چون کتیبه به جهد و شوق بگردد، نوشته است همان‌: ”کسی راز مرا داند،که از اینرو به آنرویم بگرداند”.
در از‌این اوستا، مهدی اخوان‌ثالث از زمانه‌ی خویش‌ فاصله می‌گیرد تا آن‌را آیینه‌ی بی‌فرجامی‌های نوعِ انسان بینگارد. اگر زمستان از سرمای ناجوانمردانه می‌نالد، از‌این اوستا تعبیر سرما است. اگر زمستان مرثیه‌ای بر مرگ یاران است، از این اوستا نوحه‌ای در سوکِ پیشانی‌ی سیاه انسان است. اگر زمستان اندوه برخاسته از پیروزی‌ی تن به‌قدرت سپرده‌گان است، از‌این اوستا افسوس‌ بی‌مرگی‌ی دقیانوس‌ است؛ پژواک صدای همه‌ی ره‌جویان در همه‌ی روزها؛ صدایی در غارِ بی‌رستگاری: ”غم دل با تو گویم، غار!بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟صدا نالنده پاسخ داد: آری نیست”.
آرمگاه ابدی اخوان در کنار بوستان آرامگاه فردوسی خردمند
6
سال‌ها می گذرند. فاصله‌ی سال‌های 1341 تا 1349 سال‌های دیگری است. محمدرضا شاه پهلوی پرچم‌دار انقلاب سفید می‌شود. سرمایه‌داری به روستاها سر می‌زند. طبقه‌ی متوسط سر بر می‌آورد؛ کالاهای غربی بازار ایران را تصرف می‌کنند. جبهه‌ی ملی و نهضت آزادی به میدان می آیند، جلال آل احمد غرب­زدگی را می‌نویسد؛ جنبش‌ اسلامی روح الله خمینی را می‌یابد. حسن‌علی منصور ترور می شود. طیب حاج رضایی شورش‌ پانزدهم خرداد ماه سال 1342را علم‌داری می‌کند. خلیل ملکی و یاران‌اش‌ محاکمه می شوند. محمد‌رضا‌شاه در کاخ خود مورد سوء قصد قرار می‌گیرد. تشییع جنازه‌ی غلامرضا تختی، صحنه‌ی اعتراض‌ به رژیم شاهنشاهی می‌شود. کانون نویسنده‌گان ایران پا می‌گیرد و اگرچه محمدرضا شاه تاج می‌گذارد، شاعران نیم­خیز می‌شوند و غبار جامه می تکانند؛ در برزخی میان جست‌وجوی چشم انداز و دلی پر از اندوه‌های پایا. و
در آن سال‌ها اسماعیل خویی بر خیزش‌ خشمی گواهی می دهد که دوزخ را ویران خواهد کرد: ‍“دیر یا زودخشمی از دوزخ خواهد گفت:”آتش”. نادر نادر پور اما، از آوازهای کهنه دل‌زده است: ”در زیر آفتاب، صدایی نیست… غیر از صدای رهگذرانی که گاهگاه،تصنیف کهنه‌ای را در کوچه‌های شهربا این دو بیت ناقص‌ آغاز می کنند:آه ای امید غایب!آیا زمان آمدنت نیست”؟ محمود مشرف آزاد تهرانی به تداوم سیاهی‌ها شهادت می دهد؛ به بی‌پناهی‌ی کودکانی که خواب‌هایشان خالی است: ”عروسک‌ها را در شب تاراج کرده‌اند… در شهر چهره‌ها را در خواب کرده‌اند”. حمید مصدق به محمود مشرف آزاد تهرانی از زبان قطره‌های باران پاسخ می‌دهد: ”و گوش‌ کن که دیگر در شبدیگرسکوت نیستاین صدای باران است”. محمدرضا شفیعی‌کدکنی در کنار حمید مصدق می‌ایستد: ”امروزاز کدورت تاریک ابر‌ها در چشم بامدادانفالی گرفته‌امپیغام روشنایی باران”. فریدون مشیری به پیش‌بینی‌ی کدکنی اعتقادی ندارد: ”کاش‌ می‌شد از میان این ستارگان کورسوی کهکشان دیگری فرار کرد”. فروغ فرخزاد در طالع جهان نقش‌ برابری می‌بیند: ”کسی از آسمان توپخانه در شب آتش‌ بازی می‌آیدو سفره می‌اندازدونان را قسمت می‌کند”. خسرو گلسرخی طراوت جنگل را دست نیاز دراز می‌کند: ”جنگلای کتاب شعر درختیبا آن حروف سبز مخملیت بنویس‌بر چشم‌های ابر بر فراز،مزارع متروک:بارانباران”.
در روزگاری چنین آشفته، مهدی اخوان‌ثالث که ساز زمانه را با آوای جان خویش‌ هم‌خوان نمی‌یابد، با زبانی که در آن سماجت و پَرخاش‌ به جای آرامش‌ مأیوسانه و اتکاء‌‌به‌‌نفس‌ نشسته است، دل‌خوشی‌های خام‌سرانه را هشدار می‌دهد. اکنون تناقض‌های او تناقض‌های خسته مردی است که گاه سر در گریبان دارد و گاه می‌اندیشد هم‌دلی با ره‌روان را باید شعری سرود؛ سرگردانی که گاه فالی می‌گیرد: ”ز قانون عرب درمان مجو، دریاب اشاراتمنجات قوم خود را من شعاری دیگر دارم…بهین آزادگر مزدشت، میوه‌ی مزدک و زردشتکه عالم را ز پیغامش‌ رهای دیگری دارم”. او نوید می‌دهد که از تنهایی و اندوه دل خواهد کند اگر یاران شهری در خور بیارایند: ”دلم خواهد که دیگر چون شما و با شما باشم … طلسم این جنون غربتی را بشکنم شاید،و در شهر شما از چنگ دلتنگی‌ها رها باشم …که تا من نیز،به دنیای شما عادت کنم، یکچندهوای شهر را با صافی پاکیزه و پاکی بپالایید”. ‍
شهرِ مهدی اخوان ثالث اما، سر بلند نخواهد کرد: ”چه امیدی؟ چه ایمانی؟نمی‌دانی مگر؟ کی کار شیطان استبرادر! دست بردار از دلم، برخیزچه امروزی؟ چه فردایی”؟ پاسخی نیست؛ تنها باد زمانه به سویی دیگر می‌وزد؛ چنان به شتاب که مهدی اخوان ثالث دست به تسلیم بلند می‌کند: “اینک بهار دیگر، شاید خبر نداری؟یا رفتن زمستان، باور دگر نداری”؟ تسلیم مهدی اخوان ثالث در مقابل منادیان بهار اما، چندان نمی‌پاید. سرما‌زده‌گان مرگ زمستان را باور ندارند.
7
حمله به پاسگاهی متروک در جنگل های انبوه سیاهکل ، تنها آزمون یک روش مبارزاتی بود . 19 بهمن ماه 1349 پایانی بود بر سال ناباوری ؛ آغازی برای آنان که ظهور ” منجیان ” را در طالع جهان دیده بودند . چه حضور تصویر تیرباران‌شده‌گانِ نبرد سیاهکل بر صفحه‌های اول روزنامه‌ها و چه حضور تصویر گریخته‌گان بر پهنه‌ی دیوارها، جز نماد‌های پایان یک دوران نبود. به چشم آرزومندان کسانی به میدان آمده بودند که چشم‌هایشان پُر از”باغ‌های بیدار” بود. جنبش‌ روشن‌فکری ‌ـ ‌سیاسی‌ی ایران که سال‌ها از ناهم‌خوانی‌ی سخن و عمل مدعیان رنج بُرده بود، ناگاه قهرمانانی می‌یافت که پریزادانی بی‌عیب را می‌مانستند؛ قهرمانانی که محک صداقت‌شان خاک جهان را رنگین می‌کرد. حمله به پاسگاه سیاهکل کسان دیگری را به سوی جهان شعر خواند. شاعران قهرمانان خویش‌ را یافته بودند. و
در بحبوحه‌ی خون و شجاعت و صداقت سیاوش‌ کسرایی مرگ شیفته‌گان زنده‌گی را سرود: ‍“آنان که زندگی را لاجرعه سرکشیدندآنان که ترس‌ راتا پشتِ مرزهای زمان راندند”. اسماعیل خویی برادرانی را نماز بُرد که طلوع پُردلی را در مشت داشتند:”آنان که مثل آفاقمدر خون سرزدن‌شانپر پر زدندمثل قو بودند.آنان جوان و مثل تو بودند”امامثل تو تخته بندِ ترس‌ نبودند”. محمود مشرف آزاد تهرانی ریشه‌های به‌خاک‌افتاده‌گان را نشانی داد: “مردانی از تبار بهار آمدند…مردانی از قبیله جنگاوران‌-نوشندگان آتش‌! خواهندگان مرگ!” محمدرضا شفیعی‌کدکنی در رثای جان سوکوار سپیده‌دم گریست: ”بنگر آن جامه کبودانِ افق، صبح‌دمانروح باغ‌‌اند کزین گونه سیه پوشان‌‌اند.” سعید سلطانپور یاد بی‌مرگ پرویز پویان را آواز کرد: ”هلا ستارة پویانستارة سوزانستارة سحر انقلاب ایرانی”. خسرو گلسرخی مرگ سرافرازانه‌ی ایستاده‌گان را حسرت برد: بر سینه‌ات نشست زخم عمیق کاری دشمناماای سرو ایستاده نیفتادیاین رسم توست که ایستاده بمیری”.!
زمانه‌ی شوق‌زده و حماسه‌ساز اما در شعر مهدی اخوان ثالث پژواکی نیافت. او خسته‌تر از آن بود که صدایی دل‌مشغول‌اش‌ کند؛ کوچه‌گردی بود که در خویش‌ سفر می‌کرد: ”سحرگاهان که خاک از ماه و از مِهنم نِزم و دَمِ مهتاب می‌خورددلم گهوارة غمهای عالماز مشرق تا به مغرب تاب می‌خورد”. 
8

 روز زخم و تلخی و تنهایی گذشت و جهان به هزار راه رفت. مهدی اخوان ثالث اما، به یاد ساعتِ سقوط در می‌خانه‌ی پُردود و هق‌هق ماند؛ که جهان به چشم گریان او جز هیچ نبود: ‍“هیچیم و چیزی کمما نیستیم از اهل این عالم که می‌بینیداز اهل عالم‌های دیگر همیعنی چه پس‌ اهل کجا هستیماز عالم هیچیم و چیزی کم”.
خرداد 1382
جستارحاضر از سایت مانى ها، صفحه ی بهروز شیدا برگرفته شد.
—————————————————————————————–
منابع :
1- آزاد، م.، مجموعه اشعار، تهران 1378
2- اخوان‌ثالث، م.، آخر شاهنامه، تهران 1363
3 ـــــ، از این اوستا، تهران 1344
4 ـــــ، ارغنون، تهران 1367
5 ـــــ، در حیاط کوچک پائیز زندان، تهران 1368
6ـــــ، زمستان، تهران 1362
7- اندیشه آزاد، شماره 14 و 15، استکهلم 1369
8.- بشردوست، م.، در جست‌و‌جوی نیشابور؛ زندگی و شعر محمدرضا شفیعی‌کدکنی، تهران
1379
9- باوندپور، ب.، مجموعه آثار فروغ فرخزاد، کلن، 13812002
10- حقوقی، م.، شعر زمان ما 2؛ مهدی اخوان‌ثالث، تهران
1375
11 ـــــ، شعر نو از آغاز تا امروز، تهران 1351
12- خوئی، ا.، کارنامه اسماعیل خوئی؛ کتاب نخست، سوئد 1370
13- زهری، م.، برای هر ستاره؛ مجموعه اشعار، تهران 1381
16 - مشیری، ف.، بازتاب نفس‌ صبحدمان؛ کلیات اشعار، جلد اول، تهران
در سال 1307 در توس نو (مشهد) چشم به جهان گشود
تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همین شهر گذراند و در سال 1326 دوره هنرستان رشته آهنگری را به پایان بر و همان جا در همین رشته آغاز به کار کرد سپس به تهران آمد آموزگار شد و در این شهر و پیرامون آن به تدریس پرداخت
اخوان چند بار به زندان افتاد و یک بار نیز به حومه کاشان تبعید شد
در سال 1329 ازدواج کرد در سال 1333 برای بار چندم به اتهام سیاسی زندانی شد
پس از آزادی از زندان در 1336 به کار در رادیو پرداخت و مدتی بعد به تلویزیون خوزستان منتقل شد
در سال 1353 از خوزستان به تهران بازگشت و این بار در رادیو وتلویزیون ملی ایران به کار پرداخت در سال 1356 در دانشگاه های تهران ملی و تربیت معلم به تدریس شعر سامانی و معاصر روی آورد در سال 1360 بدون حقوق و با محرومیت از تمام مشاغل دولتی بازنشسته شد
در سال 1369 به دعوت خانه فرهنگ آلمان برای برگزاری شب شعری از تاریخ 4 تا 7 آوریل برای نخستین بار به خارج رفت و سرانجام چند ماهی پس از بازگشت از سفر در شهریور ماه جان سپرد طبق وصیت وی در توس در کنار آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شد از او 4 فرزند به یادگار مانده است


نظر شما  ( )

.•¤**¤•. متن زیر توسط  نیــما نوشته شد .•¤**¤•.   

عنوان متن ...•¤**¤•. بیوگرافی خواجه نصیر الدین طوسی .•¤**¤•... سه شنبه 87 مهر 2  ساعت 1:47 صبح

خـواجه نصیر الدیـن توسى 597 _ 672 هـ ق
ولادت
خـواجه نصیر الدیـن طوسى، روز شنبه یازدهـم جمادى الاول سال 597 هـ.ق در شهر طوس خراسان چشـم به جهان گشـود نام او محمد، کنیه اش (ابو جعفر ) لقبش (نصیر الدیـن) (محقق طوسى) (استاد البشر) و شهرتـش (خـواجه) است.
تحصیلات
خواجه نصیر الدیـن ایام کودکى و جـوانى خود را در طوس گذراند، و دروس مقدماتى از قبیل خـواندن و نوشتـن، قرائت قرآن، قـواعد زبان عربـى و فارسى، معانى و بیان و مقدارى از علـوم منقـول از قبیل حدیث و … را نزد پدر روحانى خـود (محمد بـن حسـن طـوسى) فراگرفت در ایـن ایام خواجه نصیر از مادرش در یادگیرى خـواندن قـرآن و متـون فارسـى استفاده مـى کـرد .خواجه بعد از طى دوره سطح عالى در نیشابـور و برای ادامه تحصیل به شهر رى و از آنجا به قم و بعد از مدتی راهى اصفهان شد، لیکـن در اصفهان استادى که بتـواند از او استفاده نماید، نیافت بعد از انـدک مـدتـى به عراق مهاجـرت نمـود در عراق علـم فقه را فراگرفته و در سال 619 هـ ق، موفق به اخذ درجه اجتهاد و اجازه روایت از معین الـدیـن گشت خـواجه در عراق در درس اصـول فقه علامه حلـى حـاضـر گشت، وى نیز متقـابلا در درس حکمت خواجه شرکت مى نمود ایـن سنت حسنه تاکنون در حـوزه ها باقى است و استاد و شاگرد به فراخـور معلـومات علمـى یکـدیگر از هـم استفاده مـى کنند و نهایت تـواضع و فروتنـى را براى کسب علـم از خود نشان مى دهند.
خـواجه سپـس در موصل نجـوم و ریاضـى را مـىآمـوزد به ایـن ترتیب خـواجه نصیر دوران تحصیل خـود را پشت سر مـى گذارد و بعد از مـدتها دورى از وطـن و خـانـواده قصـد عزیمت به خـراسـان مـى کنـد.
اساتید
خواجه نصیر الدین از محضر اساتیدی که از محضرشان بهره مند گردیده است عبارتند از:
1 ـ از محضر دایى بزرگوارش (نور الدیـن على بـن محمد شیعى) .
2 ـ از محضر ریاضـى دان معروف آن زمان (محمد حاسب) کسب فیض نموده است.
3ـ آخریـن استادى که خواجه در طوس پیـش او تلمذ نمود (عبدالله بـن حمزه) دایى پدرش بوده است.
4 _ درس خارج فقه و حدیث و رجال را در محضر امام سراج الدین کسب علم نمود.
5_ فرید الدیـن داماد نیشابورى دانشمند بزرگ آن عصر بود که خـواجه در حضـور ایـن استـاد اشـارات ابـن سینا را آمـوخت.
6ـ کتاب قانـون ابـن سینا را از قطب الـدیـن فرا گرفته و در نهایت از محضـر عارف نامـور شیخ عطار نیشابـورى بهره مند گردید.
7ـ ابـو السادات اسعد بـن عبد القادر.
8 _ خـواجه نصیر علـم فقه را از محضـر (معین الدیـن سالم) فرا گرفته است.
9ـ در موصل از محضر (کمال الدیـن موصلى) نجـوم و ریاضـى را آموخت.
شاگردان
شاگردان بسیاری از محضر خواجه کسب علم نموده اند که معروف ترین آنان را می توان : علامه حلی و ابـن فـوطـى یکـى از شـاگـردان حنبلى مـذهب را نام برد.
تألیفات
آثار علمى و قلمـى فـراوانـى از خـواجه به یادگار مانـده که به برخى از آنها اشاره مى گردد.
1 ـ تجرید العقایـد
2 ـ شرح اشارت بـو علـى سینا
3 ـ قـواعد العقـایـد
4 ـ اخلاق ناصـرى
5 ـ آغاز و انجام
6 ـ تحـریـر مجسطـى
7 ـ تحریر اقلیـدس
8 ـ تجـریـد المنطق
9 ـ اساس الاقتباس
10 ـ ذیج ایلخانـى
11 ـ آداب البحث
12 ـ آداب المتعلمیـن
13 ـ روضه القلوب
14 ـ اثبات بقاء نفس
15 ـ تجرید الهندسه
16 ـ اثبات جوهر
17 ـ جامع الحساب
18 ـ اثبات عقل
19 ـ جام گیتى نما
20 ـ اثبات واجب الوجود
21 ـ الجبر و الاختیار
22 ـ استخراج تقویم
23 ـ خلافت نامه
24 ـ اختیارات نجوم
25 ـ رساله در کلیات طب
26 ـ ایام و لیالى
27 ـ علم المثلث
28 ـ الاعتقادات
29 ـ شـرح اصـول کافـى
گفتار بزرگان
علامه حلـى از شاگردان بر جسته خـواجه که از بزرگتریـن علماى مذهب تشیع است در باره خصوصیات اخلاقى استادش مى گوید: خـواجه بزرگوار در علوم عقلى و نقلـى تصنیفات بسیار دارد و در علـوم اسلامـى بر طریقه مذهب شیعه کتابها نوشت او شریف تریـن دانشمندى بود که مـن در عمرم دیـدم.
(ابـن فـوطـى) یکـى از شـاگـردان حنبلى مـذهب خـواجه نصیـر در خصـوص اخلاق استـادش مـى نـویسد : خـواجه مردى فاضل و کریـم الاخلاق و نیکـو سیرت و فـروتـن بـود و هیچگاه از درخـواست کسـى دل تنگ نمى شد و حاجتمندى را رد نمى کرد و بـرخورد او با همه با خوش رویـى بـود.
(ابـن شاکر) یکى دیگر از مـورخان اهل بیت است که اخلاق خـواجه را چنین توصیف مى کند: خواجه بسیار نیکـو صـورت، خوش رو، کـریـم، سخـى، بـردبار، خـوش معاشـرت، زیـرک و با فـراست بـود و یکـى از سیاستمـداران روزگار به شمار مـى رفت.
(جـرجـى زیـدان) دربـاره خـواجه چنیـن مـى نـویسـد : علـم و حکمت به دست این ایرانـى در دورتـریـن نقطه هاى بلاد مغول رفت تـو گویى نور تابان بـود در تیره شامى.
برو کلمـن آلمانـى در کتاب تاریخ ادبیات راجع به قرن هفتـم مى نویسد : مشهورترین علما و مؤلفین ایـن عصر مطلقا و بدون شک نصیر الدیـن طوسى است.
در کتاب تحفه الاحباب محدث قمـى، صاحب مفـاتیح الجنـان، در مـورد خـواجه نصیـر مـى نـویسـد : نصیر المله و الدین، سلطان الحکماء و المتکلمیـن، فخر الشیعه و حجة الفـرقه النـاجیه استـاد البشـر و العقل الحـادى عشر.
خصوصیات اخلاقی
خـواجه را نمى تـوان یک دانشمند محصـور در قلـم و کتاب به شمار آورد او هرگز زندگى خـویـش را در مفاهیـم و واژه ها خلاصه نکرد آنجا که پاى اخلاق و انسانیت به میان مـىآمد، او ارزشهاى الهى و اسلامى را بر همه چیز ترجیح مـى داد خواجه از زندان نفـس و خـود خـواهى رها گشته بـود زندانى که با علـم و دانـش نتـوان از آن بیرون آمد بلکه رهایـى از آن ایمان به خـداوند متعال و تقـوا و عمل صـالح لازم دارد بـا وجـود اینکه بیـش از هفت قـرن از عصـر خواجه مى گذرد ولى هنوز سخـن او، رفتار او و دانش او، زینت بخـش مجـالـس و محـافل اهل علـم و دانـش مـى بـاشـد.
فعالیت
چنـدى از فتح بغداد نگذشته بـود، که هلاکـو خـواجه را به ساختـن رصد خانه تشـویق کرد هلاکو کلیه موقوفات را به خـواجه واگذار کرد تـا 110 آنها را به مصـرف رصـد خـانه بـرسـاند.
خـواجه به امر هلاکـو، مشاهیر، حکما و منجمان را به مراغه احضار کرد رصـد خانه مراغه در سال 656 هـ. ق، آغاز و در سال 672 هـ. ق، به اتمام رسید در ایـن رصد خانه از ابزار نجـومـى که از قلعه المـوت و بغداد آورده بـودنـد استفـاده گـردیـد خـواجه تـوانست کتابخانه عظیمـى در آنجا تأسیـس کنـد تعداد کتب آن را بالغ بـر چهار صـد هزار جلـد نـوشته انـد.
دوران بازگشت به وطن
خواجه در بیـن راه بازگشت به وطـن از شهرهاى مختلف عبـور کرد و به نیشابـور رسید , نیشابور در آن زمان چند بار مـورد هجـوم قرار گرفته بـود و شهر در دست مغولان بـود.
خواجه بعد از نیشابـور به طـرف طـوس زادگاه خـویـش ادامه مسیـر داد و از آنحا خـود را به قایـن رساند تا بعد از سالها به دیدار مادر و خـواهرش مـوفق شـود مدتـى در قایـن اقامت کـرده و به تقـاضـاى اهل شهر امام جماعت مسجـد شهر را قبول و به مسائل دینـى مردم رسیـدگـى کرد و اطلاعاتـى نیز درباره قوم مغول به دست آورد.
خـواجه در سال 628 هـ ق، در شهر قایـن با دختر فخر الـدین نقاش پیمان زناشـویـى بست و به ایـن ترتیب دوره اى دیگر از زندگى پر فراز و نشیب خـواجه آغاز گردید. بعد از چند ماه سکونت در شهر قایـن از طرف محتشـم قهستان به نام ناصر الدیـن که مردى فاضل و کـریـم و دوست دار فلاسفه بـود دعوت به قلعه شـد او به اتفـاق همسـرش به قلعه اسمـاعیلیـان رهسپـار گـردیـد.
قلعه هاى اسماعیلیه بهترین و محکـم تریـن مکان در بـرابـر حمله مغولها بود.
در ایـن مدت که خـواجه نصیر در قلعه قهستان بود بسیار مورد احترام و تکریم قرار مى گرفت و آزادانه به شهر قایـن رفت و آمد داشته و به امور مردم رسیدگى مى نمود در همیـن زمان بود که به در خـواست میزبـان کتـاب (طهاره الاعراق) ابـن مسکـویه را از عربـى به فـارسـى تـرجمه کـرد و نام آن را اخلاق ناصـرى (به نام میزبان خود) نهاد.
خـواجه نصیر حـدود 26 سال در قلعه هاى اسماعیلیه به سر برد و در ایـن مـدت دست به تألیف و تحریر کتابهاى متعددى زد از جمله شرح اشارات ابـن سینا، اخلاق ناصرى، رساله معینیه، مطلوب المومنیـن، روضه القلوب، رساله تـولى و تبرى و … خـواجه در ایـن دوره از زندگانى پر ماجراى خویـش از کتابخانه هاى غنى اسماعیلیان بهره ها بـرد و به علت نبـوغ فکرى و دانـش و آلایـش معروف و سرشناس گشت.
مغول بیشتـر ممالک اسلامـى را به اطاعت خـود در آورده بـود ولـى اسماعیلیه و بنـى عباس هنـوز در قـدرت بـودند در حالـى که سران مغول در فکر یـورش به بغداد، مقر بنـى عباس، بـودند اسماعیلیه ظلـم و ستـم را از حد گذرانده و فساد آنقدر شدت پیدا کرده بود که کسى طاقت نداشت تا جایى که قاضى شمس الدیـن قزوینى که عالـم و مورد اعتماد مردم قزویـن بود از ستم فزون از حد اسماعیلیه به (قا آن )نـوه چنگیز خان شکایت بـرده و طلب کمک نمـود تا اینکه (قا آن) برادر کوچک خـود هلاکو خان را مأمـور سر کـوبى قلعه هاى اسماعیلیه کرد. هلاکـو خان در سال 651 هـ ق، بـا 12000 نفـر روانه قهستان شـد نماینده اى پیش (ناصر الدیـن) گسیل داشته و او را به قبول اطاعت از خود فرمان داد ناصر الدین که در ایـن زمان پیر و ناتوان شده بود به نزد هلاکو رفت و تسلیم گردید هلاکو هـم او را محترم شمرد و به حکومت شهر تـون (فردوس کنونى) فرستاد با تسلیـم شدن ناصر الـدیـن عملا شکستـى در جبهه اسماعلیه رخ داد و مغولان قلعه ها را یکى پس از دیگرى تسخیر کردند.
خواجه نصیر با اطلاع از ایـن جریان دانست که هلاکـو مرد خـونریزى نیست چـون که ناصـر الـدیـن را دولت دیگر بخشیـده سپـس هلاکـو دو نماینده نزد (خورشاه) فرستاد و او را به تسلیـم شـدن خـواند، خورشاه با مشـورت و صلاح دیـد خـواجه حاضـر به قبـول اطاعت شـد خـواجه مذاکراتـى با هلاکـو داشت و ضمـن آن گفت پادشاه نباید از قلعه ها نگران باشد چـونکه دلایل نجـومى چنان نشان مى دهد که دولت اسماعیلیه در حال سقوط است پیـش بینى خواجه درست بود روز شنبه اول ذیقعده سال 654 هـ ق، با تسلیـم شـدن خـورشاه نقطه پایان بر حکـومت اسماعیلیان در ایران گذاشته شد و از آن پـس جز نامـى از اسماعیلیان در تاریخ باقـى نماند خان مغول خـواجه را که در جلـوگیرى از خونریزى و تسلیـم شدن خـورشاه نقـش بسزایى داشت با احتـرام پذیـرفت و از او تجلیل فـراوانـى نمـود.
وفات
هیجـدهـم مـاه ذیحجه سـال 672 هـ ق، آسمـان بغداد رنگ دیگـرى داشت گـویى اتفاقى در شرف وقـوع است که آرامـش را از ایـن شهر بگیرد و مردم را در عزا بنشاند.
با رحلت خواجه بغداد یکپارچه غرق ماتـم شد و اشکها چون سیلاب از گونه ها جارى گردید، با ارتحال خـواجه جهان تشیع بزرگتریـن حامى خویـش را در دستگاه حکومت از دست داد خواجه با احترام خاصى به سـوى آستان مقـدس امام کاظم (علیه السلام) تشییع و در جـوار آن امام همام به خاک سپرده شد

نظر شما  ( )

.•¤**¤•. متن زیر توسط  نیــما نوشته شد .•¤**¤•.   

عنوان متن ...•¤**¤•. بیوگرافی سورنا .•¤**¤•... سه شنبه 87 مهر 2  ساعت 1:45 صبح

سورنا سرباز پارت دودمان اشکانی است او یکی از سرداران بزرگ و نامدار تاریخ ایران است که سپاه ایران را در نخستین جنگ با رومیان فرماندهی کرد و رومیها را که تا آن زمان قسمتی از ارمنستان و آذربادگان را تصرف نموده بودند، را با شکستی سخت و تاریخی روبرو ساخت. «ژول سزار» Julius Caesar و «پومپه» Pompee و «کراسوس» Crassus سه تن از سرداران بزرگ روم بودند که کشورهای پهناوری را که به تصرف این دولت درآمده بود، اداره می‌کردند. «کراسوس» فرمانروای شام (سوریه) بود و برای گسترش دولت روم در آسیا، سودای چیرگی بر ایران و سپس هند را در سر می‌پروراند و سرانجام با حمله به ایران این نقشه خویش را عملی ساخت. «کراسوس» با سپاهی مرکب از 42 هزار نفر از لژیونهای ورزیده روم که خود فرماندهی آنان را بر دوش داشت به سوی ایران روانه شد و « ارد Orod » ( اشک 13) پادشاه دلاور اشکانی که خود در شرق ایران در حال جنگ با مهاجمین بود ، سورنا فرمانده مورد اعتماد خود را به جنگ رومیها فرستاد. نبرد میان دو کشور در سال 53 پیش از آذربادگان آغاز و تا قلب میان رودان ادامه یافت . در جنگی که در جلگه‌های میان رودان ( بین‌النهرین ) و در نزدیکی شهر کاره Carrhae «حران» روی داد. در جنگ «حران»، سورنا با یک نقشه نظامی ماهرانه و به یاری سواران پارتی که تیراندازان چیره دستی بودند، توانست یک سوم سپاه روم را نابود و دستگیر کند. «کراسوس» و پسرش «فابیوس» Fabius در این جنگ کشته شدند و تنها شمار اندکی از رومیها موفق به فرار گردیدند. جنگ حران که نخستین جنگ میان ایران و روم به شمار می‌رود، دارای اهمیت بسیار در تاریخ است زیرا رومیها پس از پیروزیهای پی‌درپی برای نخستین بار در جنگ شکست بزرگی خوردند و این شکست به قدرت آنان در دنیای آن روز سایه افکند و نام ایران و دولت پارت را بار دیگر در جهان پرآوازه کرد.،دولت روم در پیشرفت مرزهای خود در شرق، با سد نیرومند ایرانی روبرو شد و از آن زمان به بعد گسترش و توسعه آن دولت در آسیا، پایان پذیرفت. پس از پیروزی «سورنا» بر «کراسوس» و شکست روم از ایران، نزدیک به یک سده، رود فرات مرز شناخته شده میان دو کشور گردید و رومیها برای جلوگیری از شکستهای آینده و به پیروی از ایرانیان ناچار شدند به وجود سواره نظام در سپاه خود توجه بیشتری بنمایند.
مرگ سورنا ، باعث شد اروپائیان مرگ او را برگردن فرمانروای پاک ایران ، اشک سیزدهم بیافکنند تا بدین گونه انتقام از پادشاه مقتدر امپراطوری ایران بگیرند .
و متاسفانه این دسیسه کارگر افتاد بگونه ای که زخم این نیرنگ سپاه ایران را ضعیف و ضعیف تر نمود .
و تا پایان دوره سلسله اشکانی دیگر سپاهی به اقتدار و بزرگی دوران اشک سیزدهم پدید نیامد .
اروپائیان هر گاه در صحنه قدرت نتوانسته اند پیش روند ، دست به حیله گری و دروغ گویی زده اند و فاحش ترین نمونه آن دسایس آنها در طی سلسله اشکانی است...

نظر شما  ( )

.•¤**¤•. متن زیر توسط  نیــما نوشته شد .•¤**¤•.   

عنوان متن ...•¤**¤•. بیوگرافی دیاکو - بنیانگذار ایران .•¤**¤•... سه شنبه 87 مهر 2  ساعت 1:44 صبح

دیاکو بنیانگذار ایران و نخستین پادشاه سرزمین ماست
دیاکو : ایران را پرورانده و ساختم تا پناهگاه آزدگان باشد .
دولت ماد یکی از سه تیره آریایی ( ماد، پارس و پارت ) فلات ایران است در سال ???? پیش از تاریخ خورشیدی بود . مردم ایران او را به پادشاهی برگزیدند. شاهنشاه دیاکو همدان ( هگمتانه‌ ) را به پایتختی خود برگزید و در آن بر روی تپه‌ای، هفت دژ تو در تو ساخت و هر یک را به رنگ ویژه‌ای در آورد.دیاکو ?? سال بر ایران فرمانروایی کرد او توانست اتحادی تاریخی بین تیره های مختلف نژاد آریایی ایجاد نماید .
دیاکو ابتدا توانست 7 طایفه قوم ماد را با هم متحد کند ، وی سپس به عنوان رهبر و قاضی آن 7 طایفه انتخاب شد که این مساله در سال 701 قبل از میلاد مسیح اتفاق افتاد. پس از 7 سال رهبری در بین این 7 طایفه، وی از طرف مادها ، پارسها و پارتها به عنوان پادشاه ایران انتخاب شد و تا سال 656 قبل از میلاد مسیح حکومت کرد. ماجراهای به قدرت رسیدن دیاکو در کتاب تاریخ هرودوت آمده است. دیاکو پسر کیاکسار (کسی که می‌تواند خوب ن
شانه‌گیری کند) و کیاکسار نام پدرش دیاکو را بر فرزند گذاشته بود .
فرهاد پسر دیاکو و دومین پادشاه ایران بود و بین سالهای 665 قبل از میلاد تا 633 قبل از میلاد حکومت کرد. مانند پدرش ، فرهاد هم جنگ بر علیه آشوریان را آغاز کرد اما متاسفانه شکست خورد ، به دست آشور بنی پال افتاد و به دست او کشته شد. جانشین فرهاد ، کیاکسار نام داشت او ارتش ماد را تجدید سازمان و نوسازی کرد و با نَبوپَلَّسَر شاه بابل متحد شد. برای استوارسازی این اتحاد، دختر کیاکسار به نام امتیس به همسری پسر نبوپلسر یعنی بخت‌النصر دوم درآمد. امتیس از زندگی در جلگه میان‌رودان دلگیر شد و برای کوه‌های بلند همدان و ایران دلتنگی بسیار کرد. از این رو بُخت‌النصر دوم به عنوان هدیه برای همسرش دستور ساختن باغ‌های معلق بابل را داد تا بلندای دیوارهای آن برای امتیس حکم کوهساران را داشته باشد.
کیاکسار در جوانی، شکست پدرش، فرهاد را در برابر آشوری ها دیده بود و از آن درس عبرتی آموخته بود. او فهمید که برای مقابله در برابر آشوریان، می بایست نیروی نظامی مجهزی تشکیل دهد. زیرا سربازانی که رؤسای زمین دار جمع آوری می کنند، هرگز از عهده ی سپاه منظم بر نمی آیند. از این رو، بر آن شد که سپاهی رزمی، مانند آشور، بنا کند. این نیرو، مجهز به تیر و کمان و شمشیر و سواره نظام ماهر بود.
کیاکسار با این نیروی نظامی، به سوی نینوا حرکت کرده، آن شهر را محاصره کرد. اما پس از مدتی، به او خبر رسید که سکاها، به ایران هجوم آورده اند. او دست از محاصره برداشت و به مقابله با آنان شتافت. کیاکسار ، در شمال دریاچه ی ارومیه، نبردی سخت با آنان کرد و از آنان شکست خورد. سکاها، 28 سال بر سرزمین ماد تسلط یافتند و کیاکسار، در این مدت، مطیع آنان بود. سکاها، شهر سقز را بنا کردند و آن شهر را پایتخت خود قرار دادند.
با گذشت زمان ، کیاکسار ، تصمیم به بیرون راندن سکاها گرفت. او، فرمانده ی سکاها و سردارانش را به یک میهمانی دعوت کرد و همه ی آنان را یکجا مسموم کرد. سپس، لشکریان سکاها را از سرزمین ایران بیرون راند.
چون از این جهت، آسودگی خاطر فراهم شد، کیاکسار برای بار دوم، تصمیم به نابودی آشوریان گرفت. او و نبوپلسر توانستند با همیاری، امپراتوری آشور را درهم‌شکسته و پایتخت آن یعنی شهر نینوا را در ??? پ.م فتح کنند. ساراگوس، چون در برابر ایرانیان و آشوریان، تاب مقاومت نیاورد، خود و خانواده اش را در آتش، سوزاند. سپس، شهر نینوا، با خاک یکسان شد و دنیا از جنایات دولت ستمگر آشور، رهایی یافت.
پس از این پیروزی ، ایرانیها میان رودان ( بین النهرین) ، ارمنستان و بخشهایی از آسیای صغیر و بخش شرقی رود قزل ایرماق را نیز ضمیمه امپراطوری خود کردند. در این شرایط رود قزل ایرماق به عنوان مرز بین امپراطوری قدرتمند ایران و سرزمین لیدیه شد. جنگ معروف بین ایرانی ها و لیدی ها که با نام جنگ قزل ایرماق معروف است ، در 28 ماه می 585 قبل از میلاد مسیح ، به دلیل کسوف ناگهانی پایان یافت.
کیاکسار پس از این که جنگ با پیروزی پسرش ، آستیاگ به پایان رسید از دنیا رفت. آستیاگ مرزهای ایران را تا اروپا گسترش داد او پدربزرگ مادری کوروش هخامنشی بود.

نظر شما  ( )

<      1   2   3   4   5      >

لیست کل مطالب خانه آرزو 

.•¤**¤•. گوگل ارث Google Earth 5.1.7894.7252 Final .•¤**¤•.
.•¤**¤•. عکس هایی فوق العاده زیبا .•¤**¤•.
.•¤**¤•. داستان کوتاه و جالب به نام یکی از بستگان خدا .•¤**¤•.
.•¤**¤•. تبریک سال نو .•¤**¤•.
.•¤**¤•. نقاشی آنلاین .•¤**¤•.
[عناوین آرشیوشده]


 

Powered by : پارسی بلاگ
Webloge Designed By : نیــم نــام